به گزارش روابط عمومی، پیام تصویری حضرت آیت الله جوادی آملی به آیین مشترک آغاز سال تحصیلی جامعه الزهرا سلاماللهعلیها و مرکز مدیریت حوزه های علمیه خواهران منتشر شد.
متن سخنان حضرت آیت الله جوادی آملی به شرح ذیل است.
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي جميع الانبياء و المرسلين و الائمة الهداة المهديين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء إلي الله.
مدرّسان، محققان، معلمان و پژوهشگران علوم الهي که پرچم پرافتخار فرهنگ اسلامي و ايراني را به اهتزاز درآوردهاند و خدمات فرهنگي و تعليمي و تأليفي را به عهده دارند، ذات اقدس اله از همگان به أحسن وجه بپذيرد و حوزهها و دانشگاهها و مراکز فرهنگي را مورد عنايت ويژه خود قرار بدهد!
چون شروع سال تحصيلي امسال، با ميلاد پربرکت فخر جهان انسانيت و اسلاميت وجود مبارک پيغمبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) همراه است، مناسب است که جريان تعليم و تربيت در اسلام، از منظر وجود مبارک پيغمبر اسلام، بازگو و ارائه بشود.
مهمترين معجزهاي که وجود مبارک پيغمبر(عليهوعليآلهآلافالتحيةوالثناء) آوردهاند، قرآن است که محور تعليم و تعلّم است. قرآن کريم، علم را مايه حيات ميداند، به دليل اينکه فرمود وحي و نبوت آمدند تا شما را زنده کنند، يعني حيات گياهي هست، حيات حيواني هست، ولي حيات انساني بدون فرهنگ الهي نخواهد بود؛ او آمده است شما را زنده کند. عالم، زنده است به حيات انساني؛ حوزهها و دانشگاهها و همه مراکز فرهنگي حوزوي و دانشگاهي، به حيات انساني زندهاند.
حيات انساني، صبغه حيات فرشتگي دارد، يعني از سنخ فرشتهها هستند نه از سنخ حيات حيواني. گياهان يک حيات خاص دارند که حيات گياهي است و حيوانات هم با انسان مشترکات فراواني از نظر بدني دارند؛ اما حوزهها و دانشگاهها، حيات فرشتگي دارند، يعني هر جا سخن از علم است، سخن از ملکوت است نه از مُلک؛ و سخن از ماوراء طبيعت است نه طبيعت.
توضيح مطلب اين است که علم چه در حوزهها چه در دانشگاهها و چه در مراکز فرهنگي ديگر، سه عنصر محوري دارد: اصلش خود حقيقت علم است که «العلم ما هو»؛ دوم اينکه «المعلوم ما هو» و سوم اينکه «العالم من هو»؛ حقيقت علم چيست؟، حقيقت معلوم کدام است و چيست؟ و حقيقت عالم چيست؟.
يک بيان نوراني از علي بن ابي طالب (سلاماللهعليهما) که سخنگوي «سلوني قبل از تفقدوني» است و اين پرچم فقط به دست اوست و در آسمان علم و ادب و فرهنگ و هنر آويخته است که هر چه ميخواهيد از من بپرسيد، زيرا «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْل وَ لَا يَرْقَي إِلَيَّ الطَّيْر»، رسيده است که اين بيان را علي بن ابي طالب، در تفسير حقيقت علم که اصل علم از سنخ ملکوت است نه از سنخ عالم طبيعت و مُلک، اينچنين فرمود: «كُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهِ إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ بِه». فرمود علم، يک موجود ماوراء طبيعي است و يک امر ملکوتي است. در امر مُلکي و طبيعي، هر امري وقتي وارد شد و در جايي قرار گرفت، آن جا را اشغال ميکند و جا را تنگ ميکند و اگر موجودي بخواهد وارد بشود، بايد جاي ديگر قرار گيرد، زيرا آنجا ديگر جاي او نيست.
اگر قطره باراني از بالا به زمين بيايد، آنجا که اين قطره قرار گرفت جا براي قطره ديگر نيست. اگر ظرفي ظرفيت ده قطره آب داشت، وقتي دو قطره وارد اين ظرف شد، از ظرفيت اين ظرف کاسته ميشود و از اين به بعد اين ظرف، ظرفيت هشت قطره آب را دارد نه بيش از آن.
اين خاصيت امر طبيعي است که امر طبيعي، مادي است (اولاً)، زمان و زمين خاص خود را ميطلبد (ثانياً)، وقتي در جايي قرار گرفت، جا براي ديگري نيست (ثالثاً) و اگر ديگري بخواهد بيايد، بايد در جاي ديگر قرار بگيرد (رابعاً) و مانند اينها؛ اما بيان نوراني اميرالمؤمنين درباره اينکه حقيقت علم، زميني و آسماني نيست، امر طبيعي نيست و امر ملکوتي است، اين است که فرمود: «كُلُّ وِعَاءٍ يَضِيقُ بِمَا جُعِلَ فِيهِ إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ بِه»؛ فرمود هر ظرفي با آمدن مظروف، پر ميشود، اشغال ميشود، جا براي مظروف ديگر نيست و بايد ظرفي ديگر انتخاب کرد، مگر ظرف علم! ظرف علم، ظرفي است که اگر مظروف در آن بيايد، هم خود مظروف سعي ميکند همراه ديگری را بياورد و هم ظرف، توسعه پيدا ميکند.
الآن يک طلبه يا دانشجو که وارد دانشگاه يا حوزه شد، اگر استعداد يادگيري دو مطلب را دارد، وقتي اين دو مطلب را ياد گرفت، فردا ظرفيت چهار مطلب را پيدا ميکند ظرفيت پنج مطلب را پيدا ميکند. اين علم وقتي وارد صحنه دل شد، نه تنها جا نميگيرد بلکه جا را توسعه ميدهد و نه تنها دل با آمدن اين علم پر نميشود بلکه ظرفيتش بيشتر ميشود. اگر دانشمندي دانشوري دانشپژوهي دانشدوستي در حوزه يا دانشگاه، ظرفيت دارد که دو مطلب را ياد بگيرد، همين که امروز اين دو مطلب رياضي يا ادبي يا تاريخي يا فقهي يا اصولي يا کلامي يا فلسفي را ياد گرفت، فردا ظرفيت چهار علم را پيدا ميکند؛ يعني اين ظرف طوري است که با آمدن مظروف، توسعه پيدا ميکند نه اينکه پر بشود و جا براي ديگري نباشد. هم اين مظروف، مانع آمدن مظروف ديگر نيست و هم ظرف، ظرفيتش افزوده ميشود.
اين نشان دو مطلب عميق علمي است؛ يک: روح، مجرد است و ماوراء طبيعي است؛ دو: علم، مجرد است و ماوراء طبيعي است.
بنابراين «العلم ما هو»؟ علم، يک امر ملکوتي و ماوراء طبيعي است، قهراً حوزه بايد ماوراء طبيعي بينديشد و دانشگاه بايد ماوراء طبيعي فکر کند و مراکز فرهنگي ديگر ماوراء طبيعي بشوند.
حقيقت علم آن است که رقابت نميکند بلکه رفيقپذير است. علم وقتی وارد جايي شد، هرگز جاي مطلب ديگر را تنگ نميکند؛ رفيقپذير است نه رقابتکننده. علم اينچنين است؛ روح اينچنين است. اين مطلب اول.
مطلب دوم آن است که «المعلوم ما هو»؛ ما تا کجا ميتوانيم اطلاع پيدا کنيم و در جهان تا چه مقداري پيشرفت ممکن است. آن که جهانآفرين است و انسانساز است فرمود چيزي در نظام سپهري نيست که بشر نتواند آن را بفهمد. فرمود شما در آسمانها سير کنيد در زمين سير کنيد، هر چه در آسمان است براي شماست، بهره بگيريد و هر چه در زمين و عمق زمين است براي شماست، بهره بگيريد. چيزي در عالم نيست که بشر از يادگيري آن محروم باشد يا ممنوع باشد؛ نه محروميت تکويني نه منع شرعي؛ يعنی نه جلوي انسان را گرفتند نه انسان عاجز است. بنابراين معلوم، کل موجودات صحنه دنيا و صحنه آسمان و زمين است.
مطلب سوم: يک وقت است که يک موجود، ميتواند معلوم بشود ولي مشکل است و قابل فهم نيست؛ چنين چيزي را هم خدا اجازه نداد. فرمود آنچه در عالم هست نه تنها کتابخانه شماست، نه تنها شما ميتوانيد از آنها بهره ببريد، بلکه آنها موظفاند که در راهنمايي شما کوتاهي نکنند (يک)، مؤيد فهم و فهمندگي شما باشند (دو) و در مسير فرهنگي شما حرکت کنند (سه). نفرمود آسمان و زمين را من آفريدم شما برويد ياد بگيريد، فرمود من آسمان و زمين را براي شما مسخر کردم.
فرمود اگر عرضه داريد اگر اهل فرهنگ هستيد اگر علاقه مند به فهميدن هستيد اگر ملکوتي ميانديشيد، کل آسمان کتابخانه شماست (اولاً) و نرم و مطيع و همراه شماست (ثانياً)؛ ﴿خلق لکم﴾ يک اصل، ﴿سخر لکم ما في السموات و ما في الارض﴾ دو اصل. خلقت، تسخير را نميفهماند؛ اما اين آيه دوم، تسخير را هم ميفهماند يعني هم براي شماست و هم براي شما نرم و مسخر است.
مطلب بعدي آن است که «العالم من هو»؛ عالم کيست. عالم کسي است که راه معلم را برود و راه اصيل آن مؤلف را برود. صرف خواندن کتاب، کسي را عالم نميکند. اگر انسان، راه معلم خود را نرفت و راه مؤلف آن کتاب را نرفت، او عالم راستين نيست. عالم کسي نيست که اين کتاب را بفهمد بعد بتواند تدريس کند و مشابه اين بنويسد؛ اين عالم نيست! عالم کسي است که راه معلم را هم برود راه مؤلف را هم برود. اين راه، راه درسي نيست، راه بحثي نيست. اينکه گفتند: «ان الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء»؛ يعنی علما کسانی اند که وارث باشند نه شاگرد! شاگرد شدن مهم نيست استاد شدن مهم نيست، عالم کسي است که وارث معلم باشد که «ان الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء». اين جمله خبريه است (يک) و به داعي انشاء القا شده است (دو)؛ يعني ايها العلماء! بکوشيد که وارث پيامبران باشيد نه شاگرد پيامبران.
شاگرد پيامبر کسي است که حرفهای او را ميشنود ياد ميگيرد و مثل او مينويسد و مانند آن؛ اما وارث پيغمبر که علما، ورثه انبياء هستند، آن است که از علم الوراثه استفاده کند نه از علم الدراسه. در علم الدراسه، انسان زحمت ميکشد گوش ميدهد تکرار ميکند و ياد ميگيرد؛ اما علم الوراثه، کاري با درس و بحث ندارد.
براي اينکه روشن بشود، با يک مثال، اين مطلب را توضيح ميدهيم. ما در کسب، دو راه داريم: يکی راه تجارت، کشاورزي، دامداري و ساير رشتههاي اقتصادي است که انسان زحمت ميکشد ياد ميگيرد کار ميکند و مالک ميشود و يکي راه وراثت است. در وراثت، سخن از درس و بحث و امثال ذلک نيست؛ اگر کسي بخواهد از ديگري ارث ببرد، اين با درس و بحث نيست، اين با پيوند است. فرزند، وارث پدر است نه چون درس خوانده است، بلکه چون به او پيوند داشته است.
در مسئله وراثت، مال به جاي مال نمينشيند، مالک به جاي مالک مينشيند. در ارث، مالي منتقل نميشود و در عوضش، چيز ديگري جاي آن را بگيرد، بلکه مالک عوض ميشود يعنی مالک به جاي مالک مينشيند. در کسب، مال به جاي مال مينشيند و در ارث، مالک به جاي مالک مينشيند.
اگر گفتند: «ان الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء»، نه يعني برويد به حوزه يا دانشگاه، درس بخوانيد و اين کتاب را ياد بگيريد! اين ميشود علم کسبي، بلکه اگر به جاي پيغمبر نشستهايد ميشود علم الوراثه، اگر به جاي امام نشستهايد ميشود علم الوراثه. در علم الوراثه، متعلم به جاي معلم مينشيند. اگر گفتند: «ان الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء»، اين يعني بکوشيد که به جاي معلم بشينيد نه اينکه بکوشيد چيزي را ياد بگيريد. آنکه ياد ميگيريد که يک امر عادي است، اينکه محصول کار شماست؛ اما اين جمله خبريه که به داعي انشاء القا شده است يعني بکوش به جاي امام بنشين. مگر امام درس خواند؟! مگر امام فحص کرد؟! مگر امام کتاب خواند؟! اين علم لدنّي که به او داده شد، گوشهاي از آن اگر به يک عالم داده بشود، اين ميشود عالم رباني. عالم رباني شدن، جامعه را اصلاح ميکند.
به ما گفتند بکوشيد که به جاي امام بنشينيد. اگر کسي به جاي امام نشست، نه بي راهه ميرود نه راه کسي را ميبندد. اين راهش باز است، اين طور نيست که نباشد؛ گرچه کم است ولي راهش باز است.
بنابراين روشن شد که «العلم ما هو»؛ «المعلوم ما هو» و «العالم من هو».
عمده آن است که اگر معلوم بخواهد عالمي اين چنين بسازد، بايد برهنه و غارت نشود. معلوم غارت شده معلوم مثله شده، عالمي تربيت ميکند که علم الدراسه دارد؛ اما معلوم غارت شده و مثله شده، آن هنر را ندارد که عالم را به جاي امام بنشاند.
بيان مطلب اين است که هر معلومي اگر حقيقتش را بررسي کنيد، مثلث است: ضلع اولياش که خود شيء است؛ ضلع دوم به مبدأ فاعلياش مرتبط است که چه کسي او را آفريد و ضلع سوم آن به هدف و مقصد نهايي وابسته است که براي چه خلق شده است. اين زمين براي چه خلق شد، اين آسمان براي چه خلق شد، اين دشت و دمن براي چه خلق شدند، اين درياها براي چه خلق شدند؛ چه کسي اينها را خلق کرد و براي چه خلق کرد. بنابراين دريا مثلث است: خود دريا که موجودي است خارجي؛ چه کسي آن را آفريد و براي چه آفريد. آسمان مثلث است؛ عمق درياها و اوج سپهرها همه مثلثاند.
اين مثلث در مراکزي که انبيا آوردند اوليا آوردند اهل بيت آوردند، همه اينها سر جاي شان محفوظ اند؛ هم ﴿هو الاول﴾ در آغاز آنها هست هم «هو الآخر» در آنها هست، لذا همه اينها آيات الهياند و بيانگر آناند که از خدايند و به هدف برميگردند؛ اما رفته رفته اين مثلث، مثله شده است. يک زمينشناس کاري ندارد که چه کسي زمين را آفريد و براي چه آفريد؛ يک سپهرشناس کاري ندارد که اين ستارههاي ثابت و سيار را چه کسي آفريد و براي چه آفريد! اين مثلث را مثله کردند. اين مثلث مثله شده، مثل يک مرده سردخانهاي است. حالا کسي آسمانشناس است زمينشناس است، خب چه شد؟! اينکه او را الهي نميکند. اين است که ميبينيد بشر به آسمان رفته به زمين رفته؛ ولي جنگ غزه همچنان هست و اسرائيل همچنان هست و هيچ تکان نميخورد! اين علم مثله شده است. اين علم سردخانهاي، کسي را گرم نميکند؛ اين علم، وارث انبيا درست نميکند؛ اين علم، «نُورٌ يَقْذِفُهُ اللَّهُ فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاء» درست نميکند.
آنچه فعلاً در کتابخانهها و کتابها و مدرسهها هست، مثله شده است؛ اين معلوم مثله شده، عالم رباني تربيت نميکند؛ اينکه آيت نيست!
معلوم که گوهر ذاتش وابسته به آفريننده است، الآن _متاسفانه_ مثله شده است، وگرنه بايد جانشينان ائمه، زياد داشته باشيم.
وجود مبارک امام حسن عسکري (سلاماللهعليه) يک بيان نوراني دارد که فرمود بالاخره انسان بايد سفر کند مسافر است بايد پرواز کند، پرواز انسان و سفر روحاني انسان، به نماز شب اوست. اين از بيانات نوراني امام عسکري (سلاماللهعليه) است که در بخش «العالم من هو» سهم دارد که فرمود: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ». سفر زياد است ولي بهترين سفر، سفر الي الله است (يک)، مَرکب ميخواهد (دو)، مرکب راهوار سفر روحاني الي الله، نماز شب است (سه)؛ «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ».
اميدواريم ذات اقدس اله، نظام ما را مسئولين ما را رهبر ما را حوزههاي ما را و همه مراکز فرهنگي و دانشگاهي را مشمول عنايت ويژه ولي عصر(ارواحنا فداه) قرار بدهد، تا اين نظام اسلامي به ظهور صاحب اصلی و اصيلش متصل شود!
از همه شما بزرگواران حقشناسي و قدرداني ميکنيم و عذرخواهي ميکنيم!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
نظرات